استرآباد/ شهر
استرآباد/ شهر (استارباد)
Estarabad
نام قدیم و اولیه گرگان امروز، مرکز استان گلستان.
استرآباد به شکلهای مختلف از جمله: اِستراباد، اَستراباد، اِستارآباد، اَستارباد، اِستاراباد، ستارآباد و استاروا آمده است. این شهر در عصر قاجار، مرکز ولایت یا ایالتی به همین نام بود. از نظر مکنزی، استرآباد ایالتی بود با هفت بلوک. تاریخ استرآباد همچون بسیاری از شهرها روایت اساطیری دارد.
میرسیدظهیرالدین مرعشی در تاریخ تبرستان و رویان و مازندران مینویسد: «گرگان از مستعدثات گرگین میلاد است. ولایت ری به تصرف او بود. زمستان قشلاق در کرجرود و تابستان ییلاق در لار بودی. چون گیو را در مقام و موطن در قم، و گودرز را در اصفهان بود. گرگین را در آن قرب جوار خالی از اشکال نبود. بنابراین از کیخسرو درخواست نموده و به گرگان آمد و آن شهر را بنا کرد. مساحت آن شهر چهار فرسخ بود و نشستگاه مرزبانان تبرستان بود. آنجا چون در آن مقام موطن میسر نشد، برای این گرگین آن شهر را خراب کرده به استرآباد آمد. گرگین استرآباد به بساط بوسی پادشاه که در اصطخر فارس بود، رفت و نواحی فارس به موضعی که به لار اشتهار دارد، عمارت ساخت و مقیم گشت و اولاد او اکنون حاکم آن ولایتاند.» محمدعلی قورخانچی در نخبه سیفیه مینویسد: «در تاریخ تبرستان، در ضمن بنای گرگان مسطور است که بنای استرآباد را گرگین میلاد نموده، به این معنی که گرگین میلاد به نحوی که در شاهنامه فردوسی، به نظم آورده، در سفری که به همراهی بیژن به ارمینه، به کشتن گرازان رفت و از بیژن شجاعتهای فوقالعاده دید، بر او رشک برده، او را به غدر و مکر در بند مهر منیژه، دختر افراسیاب و بالمال به جنگ افراسیاب انداخت و بیژن در چاهی محبوس افراسیاب شده، گرگین میلاد به ایران مراجعت کرده، دروغی چند در فقدان بیژن به هم بیاراست، ولی مطلب معلوم شده که کیخسرو او را محبوس کرد و پس از چندی، رستم او را شفاعت نموده، مستخلص شد. [گرگین] پس از استخلاص از قید کیخسرو، درخواست نموده به گرگان آمده و آن شهر را بنیاد نهاد. مساحت گرگان چهارفرسخ و موطن مرزبانان تبرستان بود. گرگین میلاد را درگرگان، مقام میسر نشد، لهذا آن شهر را خراب و در موضع معروف به غراق استران، استرآباد را بنا کرد و این شهر که الان هست، ساخت.»
برخی از پژوهشگران محلی، مکان اولیه شهر استرآباد را در قلعهخندان، واقع در گوشه غربی شهر استرآباد میدانند، ولی از نظر برخی دیگر، این مکان در جنوب شرق قلعهخندان، در محلی به نام باکرمحله واقع شده است. سکونت در استرآباد را میتوان مرهون خاکهای غنی و حاصلخیز آبرفتی موجود بر روی حاشیه انتهایی مخروطه افکنهای دانست که استرآباد بر روی آن شکل گرفته و زمینهي جلب توجه انسانها را به سوی خود فراهم كرده است. کهنترین بقایای سکونت انسان در استرآباد، مربوط به تپه پوکردوال متعلق به دورهي نوسنگی (اوایل هزارهي ششم پ.م) است. همچنین ادامه حضور انسان در نرگستپه مربوط به دورهي مس سنگ پایانی است. براساس آزمایش کربن 14 صورت گرفته به تاریخهای 3963-3797 پ.م، یعنی ربع دوم، نیمه دوم هزارهي چهارم پ.م برمیگردد. آثار دورهي مفرغ (آغاز دورهي شهرنشینی) استرآباد در تپه انجیراب، باکرمحله، نرگستپه و به صورت پراکنده در کوهپایههای پیرامون آن دیده میشود.
براساس شواهد باستان شناختی، محدودهای که امروزه بافت کهن استرآباد، بر روی آن شکل گرفته، در دورهي ساسانی، روستاي بزرگی بوده که معماری عمده آن، شبیه معماری روستاهای مناطق کوهپایهای است.
نویسندهي کتاب تطبیق لغات جغرافیايی قدیم و جدید ایران، به نقل از علمای جغرافیای مینویسد: استرآباد در محلی که حالا شهر استرآباد واقع است، شهری بوده موسوم به اسم زادراگارتا، به نظر او زادرا، اسم والی یا بانی شهر بود و گارتا همان گرداست، مانند دارا بگرد.
اعتمادالسلطنه مینویسد: استرآباد از بلاد معظمه ایران، و یونانیان آن را هیرکانیا نامیدهاند. بنای این شهر قدیم و لفظش مرکب است از استر و آباد. استر مخفف استاره به معنی کوکب و آباد به معنای عمارت و اینکه صاحب تقویمالبلدان نقل کرده که این شهر را استارباد هم گویند، مؤید این قول است و استاراباد همان مخفف استارهآباد است در زمان زردتشت، که عجم اجرام مضیه را مظاهر انوار قدسیه میشمردهاند و کواکب را زاید الوصف معظم میگرفته و این شهر را بنا کرده و به این اسم مرسوم نمودهاند. ویمکن بهمن معروف به اردشیر درازدست، استر را که برادرزادهي مردخای یهودی و دختری صاحب جمال بود، چون به حباله نکاح خود درآورده، یهود را آزادی داده و این شهر را بنا کرده و به اسم زوجه و معشوقه خود نامیده باشد.
ابوالفداء به نقل از مهلبی مینویسد: استرآباد بر حد تبرستان است و از آنجا تا آمل قصبه تبرستان سی و نه فرسخ است.
در اللباب پيرامون استرآباد آمده است: «گاه میان تاء و راء، الفی آمده است که استارآباد گویند، ولی آنچه ما نوشتهایم مشهورتر است» و همو گوید که: «استرآباد شهری است از بلاد مازندران.» در المشترک آمده است که: «استر نام مردی است و استرآباد یعنی آباد کردهي استر ... .» صاحب اللباب گوید: «استرآباد شهری است میان ساریه و جرجان و آن را تاریخی است و از مشاهیر مردم آنجا، یکی ابونعیم عبدالملک استرآبادی است.»
از نظر مؤلف ناشناخته کتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب، «استرآباد، شهری است بر دامن کوه نهاده و با نعمت و خرم و آبهای روان و هوای درست و ایشان به دو زبان سخن گویند، یکی به لوترای استرآبادی و دیگری به پارسی گرگانی. از وی جامههای بسیار خیزد از ابریشم چون مبرم و زعفوری گوناگون». مؤلف جامع الانبیاء، اصل آن را به استره، نام زوجهي امیرکیخسرو نسبت داده است.
استرآباد (گرگان كنوني) یکی از شهرهای مهم سرزمین گرگان، كه گویا در زمان هخامنشیان کرسی آن بوده است. پس از قتل عام و ویرانی شهر گرگان به دست مغول و تیمور، این شهر رونق بیشتری گرفت و این خطه را استرآباد نامیدهاند.
ذبیحی از قول سعید نفیسی مینویسد: در بحث از بعضی قواعد دستوری، استرآباد را از دو کلمه استر مخفف استار به معنی ستاره و آباد میداند. این قول ظاهراً درست مینماید، زیرا در حوالی شهر گرگان (استرآباد)، دو مرتع به نامهای استار محله و استارین وجود دارد. استار در این دو نام، به نزد مردم این نواحی، معنی ستاره میدهد و نیز مردم کوهپایه گرگان (منطقه فارسی زبان)، جنوب سیاه آب (قرهسو) را تا پای دامنه کوه، استرباد و ساکنان آن را استربادی میخوانند.
ملگونف مینویسد: نخست آنجا (استرآباد) جایگاه استرداران بود که دیهی استرآباد نام بنا نهاده بودند.پس از آن، این مکان به دارایی معادن شهرت یافته، از هر سو به آنجا شتافتند تا آنکه در سال 98ق/716م، یزیدبن مهلب به تبرستان و گورکان لشکر کشیده، قضا را در آنجا دفینهای یافت چهل کوزه پر از طلا. بدین روی خرسند شده، به ساختن شهری در آنجا فرمان داده، چندی پای تخت یزید، استرآباد بود.
رابینو کنسول انگلیس، پس از ذکر تأسیس گرگان و استرآباد توسط گرگین میلاد، عقیده دیگری را دربارهي تأسیس استرآباد نقل میکند. وی مینویسد: بنابر عقیدهي دیگر، در محلی که استراک نام داشت، به وسیله یزید بن مهلب که از سرداران عرب و فرماندهي لشکر سلیمان، هفتمین خلیفه بنی امیه ساخته شد. این مطلب را معصوم علی شاه در سفرنامه خود ذکر میکند.
سایکس دربارهی استرآباد مینویسد: مؤلفین شرق زمین، آن را دارالمؤمنین میگویند تا آنجا که اطلاع داریم یک بلده خیلی قدیمی نیست، ولی در برخی داستانها و افسانهها، بنای آن را به انوشیروان نسبت میدهند، به این طریق که این پادشاه به وسیله وجهی که از آزادماهان حکومت کرمان با خود داشت، شهر مزبور را بنا کرد.
رضاقلیخان هدایت در سفرنامه خوارزم مینویسد: «استرآباد شهریست از اقلیم چهارم به جرجان و قاعده آن ملک است، گویند چون گرگین میلاد، شهر گرگان بنا نهاد و مساحت دايره آن، چهار فرسنگ بود. خربندگان و استران به مرتعی و چراخوری آمدند و در آنجا بماندند و خانههای چوبی ساختند و آنجا را استرآباد خواندند.
بر اساس گزارشهاي تاریخی، این شهر در زمان درخشش شهر جرجان، چندان جلوهای نداشته است و بیشتر منابع به جرجان توجه داشتهاند، اما با این وجود، برخی منابع دورهي اسلامی به این شهر اشاره کردهاند.
ابوعبدالله محمدبن احمد مقدسی، پس از معرفی گرگان، استرآباد، آبسکون، اَلهُم، آخُر و رباط را از شهرهایش معرفی میکند و دربارهي استرآباد مینویسد: «خوش آب و هواتر [و] با آبی گواراتر از گرگان، بیشتر مردم ابریشم باف و ماهر در آنند، دژ آن ویران و خندقش پر شده است. جامع در بازار و دم در آن، نهریست.» لسترنج هم استرآباد را در بین شهر ایالت گرگان، نزدیک مرزهای مازندران معرفی میکند.
حمدالله مستوفی، در ذکر ولایت مازندران، پس از تقسیم آن به هفت تومان، مینویسد: اول تومان جرجان که دارالملک آنجاست، دوم موروستاق، سیم استرآباد و چهارم، آمل و رستمدار، پنجم دهستان، ششم روغد و هفتم سیاه رستاق. حقوق دیوانیش داخل مملکت خراسان است، جرجان از اقلیم چهارم است. او دربارهي استرآباد مینویسد: استرآباد از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات فطاله و عرض از خط استوا لونه، شهری وسط است نزدیک به دریاي خزر و آب و معتدل دارد و حاصلش غله و میوه و انگور و ابریشم باشد.
بارتولد دربارهي استرآباد مینویسد: در ردیف آبسکون، اسمی از استرآباد میبرند، ولی نه به عنوان مرکز تجاری، چنانکه امروزه داراست، بل به عنوان یک شهر صنعتی. اهالی استرآباد به مهارت در صنعت پارچهبافی و ابریشمی مشهور بودند، در این زمان در استرآباد، فرشهای پشمی میبافتند ولی معروفتر از این، رشتههای صنعتی دیگر، یعنی صابونپزی و باروتکوبی است که در قرون وسطی در این قطعه وجود نداشت.
امیر علیشرنوایی در دورهي تیموری، مدتی حکمران استرآباد بود. صفویان به دلیل اعتقادات شیعی به آن توجه داشتند. «در واقع اساس نگرش مذهبی استرآباد از قرن ششم به بعد، بر مذهب تشیع امامی استوار بود، چیزی که دولت صفوی از همان آغاز سخت به آن توجه داشت و نیازمند آن بود. شاید همین توجه بود که سبب شد استرآباد به تدریج موقعیت ویژهای به دست آورد و نیروهای موجود در آن، در دولت جدید از نفوذ چشمگیری برخوردار شوند.»
از جمله دلایل این توجه، تأسیس بنایی در شهر استرآباد توسط شاهعباس و جادهای به نام «راه شاهعباسی» است که استرآباد را به اشرف (بهشهر) وصل میکرد. در همین زمان، ایل قاجار به استرآباد کوچانده میشود و این منطقه در کانون تحولات قرار میگیرد. پایان صفویان سرآغاز تکاپو ایل قاجار برای دستیابی به قدرت است که سرانجام این آرزو، توسط آقامحمدخان عینیت پیدا میکند و قاجارها که ریشه در استرآباد داشتند، به تاج و تخت مینشینند. به علت ریشه داشتن قاجارها و همسایگی استرآباد با روسیه، این منطقه دارای اهمیت شد. یکی از حوادث مهم استرآباد در عصر قاجار، وقایع مشروطیت در آن و حضور محمدعلیشاه معزول برای بازپسگیری سلطنت بود. بخشی از معماری باقیمانده در بافت قدیم شهر گرگان، مربوط به دوران قاجار است. به نوشته گاوبن همبلی، شهر استرآباد از بسیاری لحاظ، نمونه شهر ایرانی در دورهي قاجار به شمار میرفت. طرح کلی همه شهرهای ایران مانند هم است. دور آنها را یک دیوار گلی و گاه آجری فرا گرفته که در آن به فواصل منظم، برجهایی گرد یا مربع احداث شده است. خیابانها تنگ و کثیفاند و جوی آبی در وسط آنها جاری است و خانهها که با بامی مسطح و از آجر یا گل ساخته شده، هر یک حیاط کوچکی دارند که دیوار بلند، آنها را احاطه کرده است. آنها پنجرهای رو به خیابان ندارند یا به ندرت دارند؛ و آن قسمت از اتاقهای نشیمن که رو به سوی حیاط دارد، به کلی باز است و پردهي بزرگی وقتی که اتاق مورد استفاده نباشد، از آنها آویخته است. قصرهای بزرگان، گرچه از بیرون، ظاهر حقیر دارد، در درون مناسب و فاخر است. بازارها در بعضی شهرها، به ويژه لار و شیراز ممکن است بناهای زیبایی داشته باشند، اما مساجد، منارهها و مدرسهها مهمترین آرایههای شهرهای ایران هستند.
استرآباد در عصر قاجار دارای حصار با قلعههایی بود که به وسیله آنها از شهر حفاظت میشد. اين شهر چهار دروازه (پشت بسطام، فوجرد، مازندران و چهل دختر) داشت و دارای چند گذر و سه محله به نامهای نعلبندان، میدان و سبزهمشهد بود که گذرهای آن عبارت بودند از: گذرهای باغشاه، شیرکش، نعلبندان، میخچهگران، پاسرو در محله نعلبندان. گذرهای سبزهمشهد، سرچشمه، سرپیر، چهارشنبهای و دباغان در محله سبزهمشهد. گذرهای دروازهنو، میرکریم، دوچنار و دوشنبهای در محله میدان.
ارائه آمار جمعیتی شهر استرآباد در دورههای مختلف، کار بسیار دشوار و شاید غیرممکن باشد، اما سیاحان آمارهای مختلفی در عصر قاجار ارائه میدهند که عبارتند از: بهلر(900 خانوار)، الکس بارنز (بیش از 4 هزار نفر)، کنسول ابوت (بیش از هزار خانوار)، دمرگان (8هزار نفر)، تامسون(1800 نفر)، جیمز موریه (هزار خانوار)، مکنزی (1350 خانه و 5480 نفر)، ملگونف (1350 دستگاه، بيش از 10هزار نفر)، کرزن (800 نفر)، سایکس (از ده هزار نفر تجاوز نمیکند)، رابینو (10000نفر)، میرزا سراجالدین حاجیمیرزا عبدالروف (20هزارنفر). همچنین ملکآرا جمعیت استرآباد را ملكآرا 1800 خانوار و 8176 نفر و قورخانچی 15هزار نفر مینویسد. علاوه بر اینها، بر اساس آمار سال 1267ق، آمار محلههای سهگانه شهر استرآباد عبارتند از:
میدان 600 2638
نعلبندان 720 3288
سبزهمشهد 480 2250
در پی سیاستهای دولت رضاشاه، نام استرآباد به گرگان تغییر یافت. بر اساس نامه وزارت داخله در سال 1311ش که مستند به ابلاغ وزارت دربارهي پهلوی است، حوزهي حکومتی استرآباد و منطقه صحرا، تواماً گرگان نامیده شد. در خاطرات رضاشاه در این زمینه آمده است: چون گرگان، نام تاریخی و اسم قدیمی این ناحیه است، امر دادم هیأت دولت ابلاغ نمایند که استرآباد را بعد از این، به نام قدیمی و تاریخی این ناحیه، گرگان بنامند، زیرا مدتهاست که این اسم از این دشت و ناحیه منتزع و متروک مانده است. سرانجام در سال 1316ش، به طور رسمی، شهر استرآباد به گرگان تغییر نام داد. منوچهر ستوده در اینباره مینویسد: شاید مفتوح خواندن الف استر که به معنی قاطر نیز آمده است، با اشتباه حسن بن اسفندیار در تاریخ تبرستان که محل قدیم استرآباد را قرق استران گرگین دانسته، سبب شده است که جاهلان دورهي حکومت پهلوی اول، از این کلمه خوششان نیامده و بدون دلیل عقلایی، نام این شهر را عوض کردند و نام گرگان، شهر کهنسال کنار گنبد قابوس را بر این شهر اطلاق نمودند و تخلیط زیادی در جغرافیای تاریخی این دو شهر به وجود آوردند و شاید هم با توجه به سیاستهای دولت رضاشاه، تلاش شد تا تمام افتخارات شهر تاریخی جرجان، با توجه به عدم عمران و آبادانی آن، به شهری انتقال داده شد که در آن زمان آبادتر بود. از این رو، استرآباد به گرگان تغییر نام پیدا کرد.
همزمان با تغییر اسم، فضای فیزیکی شهر دگرگون شد. تأسیس نخستین میدان شهر (شهرداری) و چهار خیابان منشعب از آن، عبور مهمترین خیابان شهر از درون محله قدیمی نعلبندان، همچنین تأسیس ساختمانهای جدید از جمله شهرداری، دادگستری، اداره دارایی، پست، بانک ملی و دبیرستان ایرانشهر، ساختار قدیمی شهر استرآباد را به هم زد و شهر گرگان را شکل داد.
منابع:
• ابوالفداء، اسماعيلبن علي. (1349). تقویم البلدان. (ترجمه عبدالمجید آیتی). تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
• بارتولد، واسيلي. (1386). جغرافیای تاریخی ایران. (ترجمه حمزه سردادور). تهران: توس.
• بارنز، الکس. (1366). سفرنامه بارنز. (ترجمه حسن سلطانیفر). مشهد: آستان قدس رضوي.
• بوهلر. (1390). سفرنامه و جغرافیای گیلان و مازندران. (به کوشش م. پ. جکتاجی). رشت: گیلکان.
• جعفریان، رسول. (1383). تشیع در جرجان و استرآباد. مشهد: آستان قدس رضوی.
• حدود العالم من المشرق الی المغرب. (1362). (تصحیح منوچهر ستوده). تهران: زبان و فرهنگ ایران.
• ذبیحی، مسیحالله. (1363). گرگاننامه. تهران: بابک.
• رابینو، یاسنت لویی. (1383). سفرنامه مازندران و استرآباد (چاپ 4). (ترجمه غلامعلی وحيد مازندرانی). تهران: علمی و فرهنگی.
• سایکس، سرپرسی. (1336). سفرنامه ژنرال سرپرسی سایکسیا ده هزار میل در ایران (چاپ 2). (ترجمه حسین سعادت نوری). تهران: کتابخانه ابنسینا.
• ستوده، منوچهر. (1377). از آستارا تا استارباد (جلد 5). تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي.
• سفرهای رضاشاه به خوزستان و مازندران. (1387). (به کوشش هارون و هومن). تهران: کمال اندیشه.
• عباسي، قربانعلي. (1392). مصاحبه شخصي رحمتالله رجائي.
• قورخانچی، محمدعلی. (1360). نخبه سیفیه. تهران: نشر تاریخ ایران.
• کرزن، جرج. ناتانيل. (1362). ایران و قضیه ایران (جلد اول). (ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی). تهران: علمی و فرهنگی.
• لسترنج. (1367). سرزمینهای خلافت شرقی. (ترجمه محمود عرفان). تهران: علمی و فرهنگی.
• محمدحسنخان اعتمادالسلطنه. (1376). تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران. تهران: امیرکبیر.
• مستوفی، حمدالله. (1362). نزهه القلوب. (به اهتمام و تصحیح لیسترنج). تهران: دنیای کتاب.
• مقدسی، ابوعبدالله محمدبن احمد. (1361). احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم. (ترجمه علینقی منزوی). تهران: مؤلفان و مترجمان ایران.
• مکنزی، چارلز فرانسیس. (1359). سفرنامه شمال. (ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی)). تهران: گستره.
• ملگونف، گریگوری. (1376). کرانههای جنوبی دریای خزر. (ترجمه امیرهوشنگ امینی). تهران: کتابسرا.
• موریه، جیمز. (1386). سفرنامه جیمز موریه. سفر دوم. ایران ارمنستان آسیای کوچک. (ترجمه ابوالقاسم سرّی). تهران: توس.
• میرزا سراج الدین حاجی میرزا عبدالروف. (1369). تحف بخارا. تهران: بوعلی.
• میرسیدظهرالدین بن سیدنصرالدینمرعشی. (1355). تاریخ تبرستان و رویان و مازندران. (به کوشش محمدحسین تسبیحی). تهران: مؤسسه مطبوعات شرق.
• هدایت، رضاقلیخان. (1356). سفارتنامه خوارزم. (به کوشش علی حصوری). تهران: کتابخانه طهوری.
• همبلی، گاوین. (1384). تاریخ ایران دوره افشار، زند و قاجار. (به سرپرستی پیتر آوری). (ترجمه مرتضي ثاقبفر). تهران: حامی.