جرجان در دوره سلجوقی
جرجان در دوره سلجوقی
Jorjan in the Seljuq Dynasty
سلجوقيان در اصل طایفهای از تركمانان اغوُز بودند که در ايام حکومت سامانيان در دشتهای مجاور دریاچه آرال در محدودهي ناحیه خوارزم و سواحل شرقی دریای آبسكون (خزر) و درههای علیای سيحون و جيحون سکونت داشتند. نخجوانی و ابن طباطبا، اصل سلجوقيان را از تركان خزر دانستهاند که در قدیم، خدمت ملوک ترک میكردند. بنا به گفتهي راوندي، سلاجقه «به حكم انبوهي خانه و تنگي چراخور، به ولايت ماوراء النهر آمدند.»
سلجوق، نیای این دودمان، چهار پسر به نامهاي اسرائيل، ميكائيل، موسي يبغو و يونس داشت. از ميكائيل دو پسر به نام طغرلبيك و چغريبيك باقي ماندند. اين دو تن در سال 430 يا 431ق، در نبرد معروف دندانقان، توانستند سلطان مسعود غزنوي را شكست دهند و به این ترتیب «طغرل بيگ در كاخ شادياخ نيشابور بر تخت مسعود نشست.»
طغرل پس از آن كه خراسان را تسخير كرد، به سوي تبرستان آمد. در این زمان، دودمان زیاریان (483-316ق) در ولایات گرگان و تبرستان و حاشیه جنوبی دریای خزر حکومت میکردند. از معروفترین حاکمان زیاری، مرداویج بن زیار و شمسالمعالی قابوس بن وشمگیر و منوچهربن قابوس بودند. با مرگ منوچهر در سال 420ق، دودمان زیاری در بیرون از مرزهای گرگان و تبرستان نفوذ خود را از دست دادند و از این هنگام به بعد، ترتیب زمانی و مرتبهي جانشینی خاندان زیاری، پریشان و مبهم است. تنها از انوشیروان پسر منوچهر در برخی منابع به عنوان جانشین پدر نام برده شده است، اما چون وی نیز کودکی خردسال بود، عملاً قدرت واقعی در دست خال [دایی] و حاجب سالارش، ابوکالیجار بن ویهان الکوهی بود. وی نیز چون پدر زن مسعود غزنوی بود، نخست با غزنویان روابط دوستانه برقرار کرد، اما پس از آن ناگزیر شد با سلجوقیان به سازش برسد. در اوايل سال 433ق، طغرل با مرداویج بن بیشوی نامی، وارد گرگان شد. در همین سال، دهستان را تصرف كرد و از آنجا به جرجان رفت و آنجا را زير نفوذ خود گرفت. او پس از مصالحه با انوشيروان، مرداويجبنبيشوي را ناظر به كارهاي وي در گرگان باقي گذاشت و مقرر داشت سالیانه پنجاه هزار دینار خراج بپردازد. در سال 434ق، مرداويج درگذشت و طغرل، فرزندش جُستان را جانشين وي در گرگان كرد. وي مدتي بعد به گرگان آمد و جستان را عزل و اسفار را كه از خواص منوچهر بود، به جايش گماشت. طغرل در سال 455ق، درگذشت و پس از او، آلب ارسلان به حكومت رسيد.
اندکی بعد، یک شاخه جنبی از زیاریان در گرگان، قدرت را در دست گرفتند، اما آنها نیز همچنان دست نشاندهي سلاجقه بودند. از سال 441 تا حدود 475ق، عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر امیر تبرستان بود. او چند سال پیش از برآمدن به تخت شاهی، در غزنه نزد ندیم مودود بن مسعود بود. محتمل است که وی تنها بر نواحی کوهستانی گرگان و تبرستان فرمان میراند و مناطق ساحلی تحت نظارتِ دست نشاندگان سلجوقیان بود. پس از وی، پسرش گیلانشاه، آخرین فرد از این دودمان بود. از این زمان به بعد، یعنی حدود سال 483ق، از زیاریان نامی برده نشده است.
پس از فتح گرگان در تقسيم ممالك متفرقه توسط طغرلِ سلجوقي، مناطق قهستان و گرگان سهم برادر مادريِ طغرل، ابراهيم ينال شد. او در ازاي صلح، مقرر كرد مبلغ صد هزار دينار از اهالي گرگان بگيرند. همچنين، پنجاه هزار دينار نيز به عنوان خراج سالانه تعيين كرد.
در زمان پادشاهي سلطان آلبارسلان، گرگان و تبرستان، لطمههاي بسياري ديد، زيرا سپاهيان سلجوقی، چندين بار اين منطقه را زير پا نهادند. اين رويدادها در دههي هفتم قرن پنجم اتفاق افتاد. با اين كه سلسله زياري در گرگان توسط سلاجقه منقرض شد، اما همسايه غربي زياريان، يعني اسپهبد قارنبن سرخاب باوندي، توانست شالودههاي قدرت خويش را در دامنهي كوهها استوار كند. به اين ترتيب، فقط اين جلگه ساحلي بود كه متحمل خسارت و زيان شد، در حالي كه نواحي كوهستاني، يا در دست رؤساي محلي باقي ماند يا به دست فدائيان اسماعيلي افتاد.
آلب ارسلان پس از 11 سال حكومت، در سال 465ق درگذشت. پس از وي، معزالدين ابوالفتح ملكشاه به حكومت رسيد. وي از پايتخت خود اصفهان، ممالك وسيع خود را كه از شرق به چين و از غرب به مديترانه وصل بود، هدايت ميكرد. او، فضل سوم، امير دودمان شداديِ گنجه و دوين (در ارمنستان و گرجستان) را كه در سال 466ق، به جاي پدرش (فضل دوم) بر تخت نشسته بود، خلع کرد و به جاي آن، حكومت استرآباد و گرگان را به او سپرد.
پس از مرگ ملكشاه سلجوقي در سال 485 ق، ركنالدين بركيارق جانشين او شد. به دنبال بروز جنگهايي ميان بركيارق و محمد در سال 493ق و شكست بركيارق، او به شرق ايران گريخت و به امير حبشي كه در خراسان قيام كرده بود و مدتي فرمانروايي داشت، پيوست. اين دو در محل نوشجان (پوژگان، محلي در خراسان) وارد جنگ شديدي عليه سنجر شدند كه در نهايت، اميرحبشي كشته شد و بركيارق به گرگان گريخت. او مدتي در گرگان ماند، سپس به اصفهان رفت. در سالهاي اول حكومت بركيارق، مركز حكومت نواحي مركزي و غربي خراسان، نيشابور، توس، اسفراين، نساء و قومس و گرگان، شهر دامغان بود و اميرداد حبشي بن التونتاق بر آن حكومت داشت.
بركيارق، جنگهاي متعددي را با برادرش محمد انجام داد كه تعداد آن را مورخين پنج نوبت دانستند. در نهايت، محمد و بركيارق در سال 497ق، با يكديگر صلح كردند و قرار شد ممالك سفيدرود گيلان تا بابالابواب، يعني آذربايجان و اران در ارمنستان و الجزيره موصل و شام تحت امر محمد باشد و عراق و اصفهان و بلاد جبل مطيع بركيارق، و اين قرار تا سال 498ق كه بركيارق درگذشت، همچنان باقي بود. پس از مرگ بركيارق، غياثالدين ابوشجاع محمد وارث او شد. او در سال 500ق، بخاري را فرمانرواي تبرستان كرد. اين انتخاب سبب درگيري و جنگ با حسامالدوله اسپهبد شهريار شد. او سه سال بعد، حكومت گرگان، رويان، سمنان و ري را به پسر كوچكش، ملك احمد سپرد.
سلطان محمد بن ملكشاه در سال 511ق درگذشت و به جاي او، معزالدين ابوالحارث احمد سنجر به حكومت رسيد. وي يكي از بزرگترين پادشاهان سلجوقي است و شهر مرو را به پايتختي خود برگزيد. او با دشمنان زيادي، از جمله قراختایيان، خوارزمشاهيان و غزها رو به رو بود. او در نبردي با غزها كه در سال 548ق اتفاق افتاد، مغلوب و به مدت چهار سال به همراه همسرش اسير آنها شد. در زمان سنجر، حكومت گرگان مدتي در دست برادرزادهاش، مسعودبنمحمد بود. در منشورهايي كه براي وي صادر میشد، هميشه در امر دفاع از ولايت گرگان در برابر تركان كافر دهستان و منقشلاق، تبعيت دقيق از نرخ مالياتي مقرر ديوان مركزي در بلخ، برخورد مهربانانه با مردم، حمایت از مذهب و طبقات مذهبی، حراست از نظم عمومی، اجرای دقیق مقررات در گرفتن مالیات و پرداخت به موقع مواجب کارکنان، تأكيد ميشد و از مشاهیر، امرا و عمال دیوان گرگان و توابع خواسته شد که حکم و فرمان مسعود را حکم و فرمان سنجر بدانند.
با اين وجود، در اين زمان، وضعیت اوقاف در گرگان بسيار نامناسب شده بود و بيشتر اموال اوقاف صرف مصارف شخصي ميشد. سلطان سنجر به همين دليل، عزالدين، متولي اوقاف آن نواحي را مأمور رسيدگي به زمينهاي وقفی كرد و به همهي حكام، سادات، مقطعان، شحنگان و دهقانان دستور داد از عزالدين و نمايندگان او اطاعت كنند. اما کار اختلاسها و اجحافها به جايي رسيد كه مدتي بعد، سلطان سنجر مجبور شد عليبن احمد كاتب را به حكومت گرگان منصوب كند، تا شايد او قدري از ظلمها و اجحافها بكاهد. گروههاي قبيلهاي كه در داخل امپراطوري سلجوقي زندگي ميكردند، از بسياري جهات تحت ادارهي مستقيم حكومت مركزي نبودند، مانند كردها و اعراب، اما مهمترين گروه قبيلهاي، هم از نظر تعداد و هم از نظر نفوذ و قدرت، قبيله تركمانان بود كه مراكز عمدهي تجمع آنها، در عراق و جزيرهي آذربايجان و گرگان و نواحي مجاور مرو قرار داشت. تركماناني كه در مدت پادشاهي سنجر، در گرگان و نواحي مجاور مرو باقي ماندند، تحت اختيار و نفوذ ديوان مركزي وي قرار گرفتند. در منشوري كه از سوي ديوان سنجر به نام «اينانچ بلگا الوغ جاندار بگ» صادر شد، او را به شحنگي تركمنان گرگان منصوب كرد. تصديق شده كه آنان طبقه خاصي را تشكيل میدهند، از جمله وظايف جاندار بگ، تقسيم آب و مراتع ميان رهبران تركمن بر حسب شمار خانواده و اتباع آنها بود.
در دوران حكومت سنجر در گرگان و استرآباد، بلوايي به راه افتاد و يكي از سرداران وي به نام اسماعيل حبشي، به دست شورشيان به قتل رسيد. اين شورش منجر به كشتار زيادي در اين مناطق شد. يرغش ارغوني گريخت، ولي مدتي بعد در جنگي كه با نجمالدين درگرفت، سپاه گرگان در محل «بسك و بيجاكلاته» شكست خورد و يرغش با حمايت اسپهبد قارن، دوباره بر گرگان مسلط شد.
اندكي بعد، سنجر، امير اُنَر را به گرگان فرستاد تا حاكم دست نشاندهي محمود (برادرزادهاش) را كه حاكم سلاجقهي عراق بود، از گرگان براند. محمود نيز اميرعلييار را با شصتهزار سپاهي به گرگان فرستاد. اميرعلي از اسپهبد علاءالدوله نيز ياري طلبيد. اسپهبد، سردار خود فرامرز را با 500 گيل و چند سپاه ديگر به ياري وي فرستاد. امير انر، در اين جنگ مغلوب شد و گريخت و گرگان در دست امير علي باقي ماند.
مدتي بعد، اميرعلي از محمود تقاضا كرد كه اسپهبد علاءالدوله را از حكومت تبرستان خلع و آنجا را به بهرام باوند و فرامرز باوند بسپارد. محمود پذيرفت و بهرام را با سپاهي بزرگ به سوي تبرستان روانه كرد. در تميشه، بهرام و اميرعلي به هم پيوستند، سپس تبرستان را فتح و بهرام در آنجا حاكم شد، اما اين حكومت دوامي نياورد و اندكي بعد، تبرستان دوباره به علاءالدوله سپرده شد. در همين زمان، سلطان سنجر براي سركوب سلطان محمود، به عراق رفت و از علاءالدوله خواست تا به ديدارش بيايد، ولي وي نپذيرفت. سنجر خشمگين شد و بهرام را به فرمانداري تبرستان و ناحيه گماشت و به همراه وي، محمد حبشي، امير زنگي قيترمش، محمد مزيدي كبودجامه، فخرالدوله گرشاسف و فرامرز را نيز روانه تبرستان كرد. اين گروه به گرگان آمدند و در آنجا بيستهزار سپاه جمعآوري كردند، سپس عازم استرآباد شدند. پس از چند روز اطراق، به سوي تميشه آمدند. در نزديكي تميشه، جنگي شديد درگرفت كه به پيروزي علاءالدوله انجاميد. وي به استرآباد، سپس گرگان آمد و اين مناطق را به ايل طغان كه شحنهي اين ناحيه بود، سپرد. سنجر، يرغش را براي فتح تبرستان فرستاد، اما او موفقيتي به دست نياورد. يرغش، براي مدتي حاكم دامغان شد و به خواست سنجر، دوباره به تبرستان لشكر كشيد. وي براي آرايش نيرو، مدتي در استرآباد اقامت گزيد. در همين مدت، علاءالدوله به تميشه آمد و سنگر گرفت. اندك زماني نگذشت كه دو طرف درگير نبردي شديد شدند. يرغش، مغلوب و به همراه محمد مزيدي كبود جامه و قيترمش به گرگان گريختند. يرغش به همراه خانوادهاش به استرآباد آمد و مدتي در دژهاي بهينه و بالمن ساكن شد. چندي بعد، علاءالدوله و سنجر رابطهي دوستانهاي را آغاز كردند و علاءالدوله، دژها را محاصره و يرغش را دستگير كرد.
سلطان سنجر در سال 522ق، درگذشت و چون جانشيني نداشت، نزاع بر سر قدرت بين محمودخان قراخاني، اختيارالدين ايناق و آيابه، درگرفت. در جدال بين اين سه تن، شاه غازي رستم كه اكنون حاكم تبرستان شده بود، از ايناق حمايت، ولي پس از شكست، سكوت اختيار كرد. محمود و آيآبه در سال 553ق به دليل خطرناك شدن وضعيت تركمانان غز، در خراسان صلح كردند و به آنها حمله بردند، ولي تركمانان، آنان را در هم شكستند و مرو را تصرف كردند. محمود به گرگان گريخت، تركمانان به وي پيشنهاد اتحاد دادند و او، جلالالدين محمود را به عنوان سفير نزد تركمانان فرستاد تا با آنها وارد مذاكره شود.
در سال 559ق، امير اختيارالدين پس از مدتها جنگ و گريز و شكست از تركمانان غز، در گرگان و دهستان مستقر شد و با نام ايل ارسلان، خطبه به نام خود خواند. در همان حال، شاه غازي رستم نيز به منطقهي تبرستان و گرگان چشم طمع داشت و مدعي حكومت بر آن جا بود و حتی مدتي ايالت قومس و گرگان را در تصرف گرفت. بدين طريق، گرگان دست به دست میشد و طوري شده بود كه بر اثر لشكركشيهاي بسيار، مردم دچار فقر و فلاكت شدند و برخي از گرسنگي مردند.
با اين نزاعها و اختلافات، اساس حكومت سلجوقي رو به زوال نهاد. دولت سلجوقي كه پس از اسلام، وسيعترين امپراطوري منطقه به شمار ميآمد، عملاً به دولتهاي كوچكي تقسيم شد كه عبارت بودند از: سلاجقه روم، شام، عراق، كرمان، اتابكان فارس، آذربايجان و لرستان.
از نظر بافت شهری در این دوره، شهر گرگان با ساختمانهايي از خشت و آجر ساخته شده بود. در خرابههاي اين شهر، بناهايي از دورهي ساماني، زياري و ايلخاني، به ويژه سلجوقي به دست آمده است. در دورهي سلجوقيان، با تعميرات كلي در شكل شهر، خيابانهاي متعدد، زيبايي خاصي يافت، به طوری که گرگان در دوران اسلامي، مهمترين شهر ناحيه به شمار ميآمد. كاوشهاي علمي در اين منطقه که در سال 1350ش، صورت گرفت، دلیلی بر این ادعاست.
در این عصر، صنعت شیشه سازی به حد اعلاي توليد و زيبايي رسيد. حفرهاي مختلف باستانشناسان در اين شهر، دليل ديگري بر اين ادعاست. تنگها، صراحي، پارچ، ليوان و ... با نقوش فراوان، از توليدات شيشهاي اين شهر بوده است. دوران رونق و اوج شكوفايي صنعت شيشهسازي گرگان در فاصله بين قرنهاي سوم تا هفتم قمري بوده است، اما اغلب ظروف شيشهاي به دست آمده از اين منطقه، متعلق به قرن پنجم و ششم، يعني عصر سلاجقه بوده است. افزون بر شیشهسازی، صنعت سفال نیز در این دوره از اهمیت بسیاری برخوردار بوده است. اهميت سفال گرگان تا حدي است كه برخي از مورخين، اين شهر را با سفالهاي آن ميشناسند و اغلب آثار سفالي به دست آمده از خرابههاي اين شهر، هم اكنون در موزههاي داخلي و خارجي موجود است.
در عصر سلاجقه، در هر منطقهي گرگان، شاهد ظهور علما و ادباي بسياري هستيم، از جمله اين شخصيتها و علما ميتوان به عليبن محمدبنعلي ابوالحسنزيد استرآبادي، احمدبنعلي العلوي، ابوعبدالله محمدبن يحييبن مهدي، ابو احمد محمدبن علي عبدك گرگاني، ابوروح محمدبن منصوربن ابوعبدالله گرگاني و فخرالذهاد محمدبنعبدالملك گرگاني اشاره كرد. اما ارزندهترين اين شخصيتها در دوران سلجوقي، فخرالدين اسعد گرگاني، يكي از بزرگترين داستانسرايان فارسي در ايران است كه مثنوي «ويس و رامين» وي يكي از شاهكارهاي تاريخ ادبيات ايران به شمار ميرود.
به روایتی، تاریخ ساخت مسجد جامع گرگان در عصر سلجوقیان بوده است.
منابع:
• ابناثير، عزالدين علي. (1371). الكامل فيالتاريخ (جلد 9، چاپ 2). (ترجمه عباس خليلي). تهران: شركت سهامي چاپ و انتشارات كتب ايران.
• ابناثیر، عليبن محمد. [بيتا]. تاریخ بزرگ اسلام و ایران (جلد 16). (ترجمه عباس خلیلی، علي هاشمي حائری و ابوالقاسم حالت). تهران: علمی.
• ابنطقطقي، محمدبنعلي. (1367). تاريخ فخري. (ترجمه محمدوحيد گلپايگاني). تهران: علمي و فرهنگي.
• اقبال آشتياني، عباس و عاقلي، باقر. (1380). تاريخ ايران پس از اسلام. تهران: نامك.
• انصافپور، غلامرضا. (1356). ساخت دولت در ايران از اسلام تا يورش مغول. تهران: اميركبير.
• انوشه، حسن و ديگران. (1369). فرهنگ زندگينامهها. تهران: مركز نشر فرهنگي.
• بنداري اصفهاني، ابوابراهيم قوامالدين فتحبنعليبن محمد. (1356). زبده النصره و نخبه العصره (تاريخ سلسله سلجوقي). (ترجمه محمد حسين جليلي). تهران: بنياد فرهنگ ايران.
• بویل، جی آ و دیگران. (1380). تاریخ ایران کمبریج (جلد 5). (ترجمه حسن انوشه). تهران: امیرکبیر.
• بيات، عزيزالله. (1379). كليات جغرافياي طبيعي و تاريخي ايران. تهران: اميركبير.
• جوینی، منتجبالدین بدیع اتابک. (1378). عتبه الکتبه. (تصحیح علامه قزوینی). تهران: مشعل آزادی.
• راوندي، نجمالدين ابيبكر محمدبن عليبن سليمان. (1333). راحهالصدور و آيهالسرور. (تصحيح محمد اقبال). تهران: اميركبير.
• كاتب، محمدبن حسنبن اسفنديار. (1320). تاريخ تبرستان. (به كوشش عباس اقبال). تهران: خاور.
• كياني، محمديوسف. (1379). پيشينه سفال و سفالگري در ايران. تهران: نسيم دانش.
• مرعشی، ظهیرالدین. (1345). تاریخ تبرستان و رویان و مازندران. (به كوشش محمدحسين تسبيحي). تهران: مطبوعات شرق.
• مستوفی، حمدالله. (1336). نزهه القلوب. (به اهتمام دبیر سیاقی). تهران: کتابخانه طهوری.
• مشکوتی، نصرتالله. (1345). فهرست بناهای تاریخی ایران. نشریه سازمان ملی حفاظت از آثار باستانی ایران.
• معطوفي، اسدالله. (1374). استرآباد و گرگان در بستر تاريخ ايران. مشهد: درخشش.
• مهجوري، اسماعيل. (1342). تاريخ مازندران (جلد اول). ساري: [بينا].
• نخجواني، هندوشاه. (1357). تجارب السلف (جلد 2). (به تصحيح و اهتمام عباس اقبال آشتياني و توفيق سنجابي). تهران: طهوري.
• نفيسي، سعيد. (1344). تاريخ نظم و نثر ايران و زبان فارسي (جلد 2). تهران: كتابفروشي فروغي.