بدرالدین هلالی استرآبادی
بدرالدين هلالي استرآبادي (محمد بن عبدالله استرآبادي)
Badroddin Helali Estarabadi
شاعر، اديب و غزلسراي قرن دهم قمری.
بدرالدین هلالي را گاهی با پسوند استرآبادی، گاهی با پسوند جغتایی (چغتایی) و گاهی با هر دو پسوند یعنی استرآبادی جغتایی خواندهاند. شهرت او به جغتایی، نه از آن جهت كه منسوب به قصبهي جغتاي سبزوار بوده است، بلكه اصلش از تركمانان و يا از تركان چادرنشين ماوراءالنهر بود و از آنجا که در دورهي تيموري، به دليل غلبه خانات جغتاي بر بخش بزرگي از ماوراءالنهر، همه مهاجران ترك ماوراءالنهر را ترك جغتايي ميناميدند، وی نیز به جغتایی معروف شده است.
از چگونگي هجرت پدران وي به استرآباد، گزارشي در دست نيست. در هر حال، بدرالدین هلالی در استرآباد زاده شد و در آنجا رشد كرد و به مكتب رفت.
از نسب هلالي نيز مطلب چنداني نميتوان گفت، زيرا در منابع، از نام پدر و نياي وي سخني در ميان نيست. در نام وي نيز اختلافي است. در بیشتر منابع، نامش را «بدرالدين» نوشتهاند، اما در چاپ بمبئي كتاب حبيبالسير، نام وي «نورالدين» ثبت شده است.
هلالي در دوران جواني، استرآباد را به قصد خراسان ترك کرد و پس از چندی، از خراسان به هرات رفت. در روزگار هلالي، هرات از مراكز عمدهي شعر و ادب به شمار ميرفت. سلطان حسین ميرزا بايقرا، آخرين امير تيموري، در هرات مستقر و حاكمي دانشپرور بود. شمار دانشوران هرات در قرن نهم قمري كه زير سايهي وی جمع شده بودند، بسيار زياد است، از آن جمله میتوان جامي، كمالالدين بهزاد هروي، غياثالدين خواندمیر را نام برد.
اميرعليشير نوايي نیز منصب وزارت حسین بایقرا را بر عهده داشت. نوايي، خود از بزرگزادگان خاندان جغتايي بود كه در شعر و ادب مهارت فراواني داشت. شايد همين همخوني و شهرت ادبپروري نوايي، هلالي را به سوي هرات كشانده بود. نوايي از هلالي استقبال كرد. هلالي عليرغم جواني، در مقام شعر و ادب به جايي رسيده بود كه شخصيتي چون اميرعليشير نوايي، او را در زمرهي شعراي نامدار عصرش معرفي کرد.
كتابي كه نوايي به زبان تركي نوشت، به سال 896ق به پايان رسيد. هلالي چند سال پيش از اين تاريخ، وارد هرات شد و با نوايي ملاقات كرد. وي در همان سنين جواني، به جايگاه بلند شاعري دست يافت، چنانکه نوايي در مجالس النفائس از وي چنين ياد ميكند: «مولانا هلالي از مردم ترك است و حافظهاش خوب است. طبعش نيز برابر حافظهی اوست. مجال سبق دارد. اميد است كه توفيق يابد. اين مطلع از اوست:
چنان از پا فكند امروزم آن رفتار و قامت هم
كه فردا برنخيزم بلكه فرداي قيامت هم»
پس از مرگ حسين بايقرا، سام ميرزا صاحب كتاب تحفه سامي، پسر شاه اسماعيل صفوي، حاكم هرات شد. هلالي در دربار او نيز محترم بود. وي داستان نخستين ملاقاتش با نوايي را براي سام ميرزا نقل كرده و گفته است كه قصيدهي بالا را براي نوايي خوانده و او بسيار خوشش آمده است، سپس از هلالي تخلصش را پرسيد. هلالي پاسخ داد: «تخلصم هلالي است.» نوايي فرموده است: «بدري، بدري»، يعني تو همانند بدر كامل هستي، نه هلال ماه. منظورش اين بود كه تو تازه كار نيستي، بلكه اشعار بسيار پختهاي ميسرايي.
سلطان محمد فخري هراتي، كتاب مجالس النفائس امير عليشير نوايي را در حدود سال 928ق، از تركي به فارسي ترجمه كرده و به آن لطایفنامه نام داده است. وی پس از ترجمه، اضافه ميکند: «ظاهراً دعاي حضرت مير (امير عليشير) قبول افتاده كه مشاراليه (هلالي) به مدعاي خود رسيده، در شعر به همه اسلوب مهارت تمام پيدا كرده و نادر زمان خود گرديد و ديوان جمع ساخت و چند مثنوي گفت. يكي ليلي و مجنون و ديگري شاه و درويش و ديگري صفات العاشقين.»
سام ميرزا درباره وي مينويسد: «مولانا هلالي جغتايي، هرچند اجداد ايشان از تركان جغتاي است، اما در ولايت استرآباد نشو و نما يافته، در ايام جواني بعد از خروج تحتالشعاع طفوليت و ناداني، به صوب خراسان شتافته، از افق شهر هري طلوع فرمودند و چون نور قابليت از جبينش هويدا بود، مستهلين آنجا او را بسان ماه عيد به هم مينمودند و در شهر چون ماه نو انگشتنما گشت. القصه بعد از قطع منازل فضايل و طي درجات خصايل، هلال آمالش به سرحد بدريت رسيد.»
خواندمير در تاريخ خود، دربارهی هلالي مينويسد: «زبده شعراي زمان و عمده بلغاي دوران، قصايد، غزليات و مثنوياتش اكثر اوقات در كمال سلاست و بلاغت بر صفحه ظهور ميآيد. پرتو اهتمام آن جناب بر مطالعه بعضي از متداولات نيز تافته و به جودت طبع و حدت ذهن در ميان فرق انام اشتهار تمام يافته است.»
هلالی در مجالس ادبي هرات شركت ميكرد و با شعرا و ادباي آن شهر همنشين بود. گاهي نيز با برخي از آنها مشاعره يا مناظره ميکرد. بنا به گزارش تذكره روز روشن در شرح حال نرگسي، حداقل يك بار آن دو با هم گفتگوی طعنهآميز داشتهاند.
هلالي را بايد غزلسرايي ماهر به شمار آورد، آن گونه كه معاصرانش در برابر غزلهاي لطيف و پرمضمون او عاجز مانده، او را متهم به ناتواني در سرودن مثنوي كردهاند. همين طعنه و کنایه كه گويا از سوي خواهرزادهی جامي، عبدالله هاتفي، عليه او صادر شد، سبب گرديد كه هلالي چند مثنوي عالي بسرايد.
واله داغستاني، به نقل از مجالس النفائس، هاتفي را شاعري ضعيف و مثنوياتش را بدون ارزش سخنوري دانسته است. وي مينويسد: «و حق واقع اين است كه از براي كم مايگي ملا هاتفي، مثنوي ليلي و مجنون او برهاني است قاطع و اين سخن را آن داند كه به مراتب سخنوري آشنا باشد.» اما همين نويسنده، در ادامهی شرح احوالش مينويسد: «گويند در اوايل حال، اشعار هرزه و بيمعني گفته، ستمظريفان و مجمعآرايان، آن ابيات را در مجالس و محافل به جهت مضحكه ميخواندند تا آن كه امير عليشير از اين معني مطلع ميشود. وي را طلبيده، شلاق و تنبيه بليغ ميكنند كه به عنوان تمسخر و استهزا از اين گونه اشعار را در مجامع خواندن، باعث ذلت اين فن شريف ميشود و اعتبار امراي كلام كه تلامذهي حقاند، نخواهد ماند ... . هلالي از آن جا سفر اختيار نموده، بعد از چند سال مراجعت نموده، هم از راه به خدمت امير عليشير آمد. امير كه وي را ديد، پرسيد: در اين مدت خود شعري نگفتهاي؟ عرض كرد: گفتهام. فرمود: بخوان.» سپس همان بيت مذكور (چنان از پا فکند امروزم آن رفتار و قامت هم/ که فردا برنخیزم بلکه فردای قیامت هم) را خواند. وي در ادامهي اين داستان اضافه ميكند كه امير دستور داد وي در مدرسهاي كه ساخته نوايي بود، سكونت اختيار كند و زير نظر اساتيد ادب، تربيت شود. گويا مدت 14 سال به تحصيل ادامه داد و نزد استاداني با نظارت امير عليشير، پرورده شد.
از مفهوم بيت ياد شده و از نزديكي هلالي به نوايي، ميتوان به درستي ماجرا اطمينان كرد، زيرا همه شرح حال نويسان، تأثيرپذيري هلالي از نوايي را تأييد كردهاند.
ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران مینویسد: معروفترين شعر هلالي، مثنوي شاه و درويش یا شاه و گدا، به شدت مورد انتقاد بابر [تيموري] و بعدها اسپرنگر [اتريشي] قرار گرفته است، ولي كارل هرمان اته، صميمانه از آن دفاع و آن را به زبان آلماني ترجمه کرده است.
مرگ هلالی، داستاني خواندني است كه حكايت از اوضاع بسيار آشفتهي آن روزگار هرات دارد. هرات به دليل حكومت چند امير تيموري دانشدوست مانند حسين بايقرا و اميران صفوي هنرپرور، به مركز ادبي بزرگي در نيمهي دوم قرن نهم تبديل شده بود اما ازبكها به فرماندهي شيبكخان و پس از او، عبيداللهخان، شمال شرق ايران را مورد تاخت و تاز قرار دادند و به كشتار و چپاول پرداختند.
شيبكخان به دست شاه اسماعيل صفوي كشته شد و مدتي آسودگي در آن سامان حكمفرما گرديد، اما پس از مدتي، عبيداللهخان ازبك با حمايت سلاطين عثماني، شروع به غارت كرد. در اين زمان، هرات بارها ميان اميران ايران و ازبك دست به دست شد. در سال 935ق كه عبيداللهخان ازبك هرات را تسخير كرد، بسياري از بزرگان و ثروتمندان شهر را به بهانه و جرم شيعه بودن، كشت و اموال آنها را مصادره كرد.
وي، هلالي را كه گويا نزد شيعه به تسنن شهرت داشت، به سخن چینی و بدگويي دو شاعر بدزبان و به بهانهي مذهب تشيع، به ديار عدم فرستاد. اين در حالي بود كه هلالي، پيشتر قصيدهاي شيوا در مدح خان ازبك سروده بود، اما طمع اين حاكم ستمگر غالب بود و حيا، مانع از عمل زشت در قتل بزرگان نشد.
گفته شده كه در تحريك خان ازبك براي قتل هلالي، دو تن مؤثر بودند: يكي شاعري حسود به نام بقايي لنگ و ديگري فقيه حنفي به نام شمسالدين محمد قهستاني كه مفتي بخارا و قاضي ازبكها بود. آنها هلالي را به رفض و تشيع متهم ساخته، اشعاري در هجو خان از وي نقل کردند.
گلچين معاني، به نقل از خلاصه التواريخ، سند كشته شدن وي را چنين نقل ميكند: «قاضي احمد در وقايع سال 935ق كه عبيدخان ازبك شهر هرات را در محاصره گرفته بود و به استصواب خواجه اسحاق سياوشاني ميان او و غازيان مصالحه افتاد، مينويسد: عبيدخان اين رباعي مستزاد را گفته و به درون شهر فرستاد:
اي اهل هري ز خاص تا عام شما
از شاه و گدا
دانم كه به هم خورد سرانجام شما
از لشكر ما
چون باعث صلح، خواجه اسحاق شده
يعني كه بود
گبري، بهتر ز شيخ الاسلام شما
در مذهب ما
هلالي كه در آن زمان، در دارالسلطنه بود، در جواب، اين رباعي را گفته بود:
اي شهره شده به ظالمي نام شما
از شاه و گدا
آزار بود ز اهل دين كام شما
اين هست روا
بستيد بر اولاد علي نان و نمك
چون قوم يزيد
صد لعنت معبود بر اسلام شما
در مذهب ما
و در دنبال وقايع همين سال آورده است كه:
... از جمله مقتولان مظلوم و كشتگان معلوم، هلالي است كه نظم بلندش بر زبان مردم آگاه جاري ... و باعث بر قتل وي، زمرهاي از ارباب غرض، به عبيدخان رساندند كه مولانا دو رباعي در جواب رباعيهاي شما به طريق هجو گفته، يكي سبق ذكر يافت و ديگري مذكور ميشود:
عبيد
تا چند دلا بيسر و سامان باشي
چون طره مهوشان پريشان باشي
وقت است چو خادمان ز روي اخلاص
در خدمت سلطان خراسان باشي
هلالي
گه در پي آزار دل و جان باشي
گاهي ز پي غارت ايمان باشي
با اين همه دعوي مسلماني چيست
كافر باشم گر تو مسلمان باشي
معهذا او را اسباب و جهات بسيار است، خان قبيح حركات، به حبس وي حكم كرده، ازبكان ناكس او را در محبس قين و شكنجه كرده، پس از ايذاي بسيار و آزار بيرون از شمار، آن نادر روزگار را در چهارسوق هرات به قتل آوردند و از بعضي استماع افتاد كه در محلي كه مولانا را به چهار سوق آوردند، روي او مجروح شده، سر او شكسته، خون از آن ميرفت، مهري شاعر به ديدن ملا آمده، اين مقطع مولانا را برخواند:
اين قطره خون چيست به روي تو هلالي
گويا كه دل از غصه به روي تو دويده»
اقبال آشتياني، به نقل از احسن التواريخ و عالم آراي عباسي مينويسد: «هلالي در ورود عبيدالله خان به هرات، قصيدهاي در مدح او گفت كه ابيات ذيل از آن است:
خراسان سينه روي زمين از بهر آن آمد
كه جان آمد در او يعني عبيدالله خان آمد
با اين حال پس از مدتي، جمعي از حسودان به عبيدالله خان گفتند كه هلالي يك رباعي در هجو گفته كه اين است:
تا چند از پي تالان باشي
تاراجگر ملك يتيمان باشي
غارت كني و مال مسلمان ببري
كافر باشم اگر مسلمان باشي
عبيدالله خان، ابتدا هلالي را در حبس انداخت و پس از مدتي، بعد از آزار بسيار، او را در چهار سوق هرات به قتل آورد.»
گويند كه عبيدالله، پس از مدتي از كردهي خود پشيمان شد، روزي ديوان هلالي را گشود و اين بيت در اول صفحه روي نمود:
ما را به جفا كشته پشيمان شده باشي
خون دل ما ريخته حيران شده باشي
در مورد تاریخ قتل هلالی، نقلقولهای مختلفی وجود دارد، چنانکه سام میرزا سال 936، حسن روملو سال 935ق، آذر بیگدلی سال 929 (939ق)، مؤلف نتایج الافکار سال 936، مؤلف خزانه عامره سال 936، مؤلف شمع انجمن سال 936، مؤلف مفتاح التواریخ یکجا سال 936 و در جای دیگر 939 و صادق صالح اصفهانی سال 931 را آوردهاند. مشهورترین قول در تاریخ کشته شدن هلالی، سال 936ق است كه ميگويند چون سیفالله نامی او را کشته، عبارت «سیفالله کشت» را ماده تاریخ قتل وی گرفتهاند.
باور مذهبي هلالي در هالهاي از ابهام باقي مانده است، زيرا در منابع تصريح شده است كه «در اواخر عمر، او را عجب حالي دست داد كه ميان شيعه مشهور به تسنن بود! و عبيدخان ازبك او را كشت كه تو شيعهاي.»
در اين كه آيا هلالي به دليل شيعه بودن كشته شد يا به سبب حسادت درباريان، تفاوتي در حقيقت واقعه نخواهد داشت، حتي اگر هدف خان ازبك، دستيابي بر ثروت مردان بزرگ هرات بوده باشد، او هلالي را به بهانه و جرم باورهاي مذهبياش به كام مرگ فرستاد. از اينرو، بسياري كوشيدهاند او را در زمرهي شعراي شيعه به شمار آورند، اما در مجالسالمؤمنين جزو شعراي شيعه به شمار نیامده است.
برخي براي اثبات تشيع او، به غزلی از وی با مطلع: گر كسي عاشق رخسار تو باشد چه كند
طالب دولت ديدار تو باشد چه كند
استناد کرده و اين غزل را در فراق امام زمان (عج) دانستهاند، اما نميتوان با اطمينان، شعر بالا را به همان معنا گرفت كه شاعر از آن قصد كرده است. به نظر ميرسد بايد در جستجوي دليل محكمتري پيش رفت. يك نسخه در كتابخانهی مجلس شوراي اسلامي با شماره 13794/18 كه در جلد 37 آن فهرست شده، با عنوان «دوازده امام» به دست آمد. این نسخه شامل اشعاري است فارسي به خط نستعليق از بدرالدين هلالي دربارهی ائمه اثناعشر كه آغاز آن چنين است:
فلك زد نوبت شاهي برين فيروزه گون منظر
به نام سرور مردان اميرالمؤمنين حيدر
همچنين هلالي در مثنوي شاه و گدا، پس از مدح و ثناي رسول اكرم (ص) چنين ميسرايد:
سيد انبيا تو را خوانند
سرور اوليا تو را دانند
آفتابي و پرتواند همه
پيشوايي تو، پيرواند همه
چار يار تو در مقام نياز
هر يكي شاه چار بالش ناز
من سگ با وفاي اين هرچار
هر دو چشمم براي ايشانچار
كيست آن چار مه به مذهب من؟
علي و فاطمه و حسين و حسن
همچنين در ادامه ميافزايد:
در درياي سرمدست علي
جانشين محمدست علي
اسدالله سرور غالب
شاه مردان علي ابوطالب
هر كه با شير حق زند پنجه
پنجه خويشتن كند رنجه
تا اين كه در آخر ابيات ميگويد:
همه سرها فداي او بادا
همه شاهان گداي او بادا
مزار هلالي در همان چهار سوق بازار هرات (محلي كه به قتل رسيده بود) قرار داشت، اما بنا به تصريح فكري سلجوقي، به سال 1306ق، اواخر دوره اماني (1960م)، نايب الحكومه هرات، مزار هلالي را تخريب كرد و در آن مكان، مغازه ساخت و به فروش رساند.
سيدي دلريش كه در بازار دكان علافي داشت، استخوانهاي درهم شكستهي وي را با مقداري از خاك قبرش در توبرهاي ريخته و به دوش كشيد. او اين استخوانها را در جوار خانهاش به خاك سپرد. اين مكان همان جايي است كه اينك در كنار مزار مولانا فخرالدين علي صفي بيهقي، پسر كمالالدين ملاحسين واعظ كاشفي قرار دارد.
هلالي به تركي نيز شعر سروده، اما شهرت او بيشتر در غزلسرايي فارسی است. با وجود اين، مثنويات هلالي همانقدر مورد توجه شاعران پس از خودش واقع شده است كه غزلياتش براي آنها اهميت داشت. در واقع هلالي را در شمار حافظان سبك هرات به شمار آوردهاند.
اشعار وی در عين سادگي و رواني، لطيف و پراحساس هستند. همان گونه كه خود او در پايان مثنوي صفات العاشقين گويد:
هلالي، اين چه درياي معانيست؟
كه موج آن ز بحر آسمانيست
چه نظم آبدارست اين كه گفتي
كه دُر شاهوارست اين كه سفتي
به اين مشكين نفس دلها ربودي
مگر در طبله عطار بودي؟....
سخن پيش سخندان ارجمندست
ز بالا آمد و قدرش بلندست
ديوان و مثنويات هلالي بارها چاپ شده و سعيد نفيسي، مقدمهي مفصلي همراه با شرح احوال وي در ديباچهي آن آورده است. نسخههاي خطي ديوان هلالي نيز متعدد و قابل دستيابي در بیشتر كتابخانههاي ايران است.
…
منابع:
• آذربیگدلی، لطفعلی بیک. (1377). تذکره آتشکده (چاپ اول). تهران: روزنه.
• ابوالنصر صفوی، سام میرزا. [بيتا]. تذكره تحفه سامی. (تصحیح رکنالدین همایونفرخ). تهران: علمي.
• اقبال آشتياني، عباس. [بيتا]. هلالي جغتايي استرآبادي. مجله يادگار، 2 (3).
• انوشه، حسن. (1375). دانشنامه ادب فارسي (آسياي مركزي) (جلد اول). تهران: مؤسسه فرهنگي و انتشاراتي دانشنامه.
• براون، ادوارد. (1375). تاریخ ادبیات ایران (از صفویه تا عصر حاضر) (چاپ 2). (ترجمه بهرام مقدادی). تهران: مروارید.
• خواند مير، محمد. (1273 ق). تاريخ حبيب السير (جزو سوم از جلد 3). بمبئي: [بينا].
• خواندمير، محمد. (1333). تاريخ حبيب السير (جلد 4). تهران: خيام.
• ذبيحي، مسيح. (1348). استرآبادنامه. تهران: فرهنگ ايران زمين.
• رازي، امين احمد. [بيتا]. تذكره هفت اقليم (جلد 3). تهران: كتابفروشي علمي.
• صبا، محمدمظفرحسین. (1343). تذکره روز روشن. تهران: کتابخانه رازی.
• عليشير نوايي، ميرنظامالدين. (1363). تذكره مجالس النفائس. (به سعي و اهتمام علياصغر حكمت). تهران: کتابفروشی منوچهري.
• گلچين معاني، احمد. [بيتا]. سندي در باب قتل هلال و قبر او. مجله يغما، 16 (4).
• مدرس تبريزي، محمد علي. (1374). ريحانه الادب (جلد 6). تهران: خيام.
• مصاحب، غلامحسين. (1380). دايرهالمعارف فارسي (جلد اول). تهران: اميركبير: كتابهاي جيبي.
• نفیسی، سعید. (1375). دیوان هلالی جغتایی (چاپ 3). تهران: سنایی.
• واله داغستاني، عليقليخان. (2001). رياض الشعرا (جلد اول). دهلي: كتابخانه رضا رامپور.